شما اینجا هستید : خانه » آرشیو نشریه » شماره 1 » چرا کتاب بخوانیم؟

چرا کتاب بخوانیم؟

چرا کتاب بخوانیم؟

گاهی کتاب ها زیر تابلوها چیده شده، اما گاهی همه جا پخش و پلا بودند. وقتی که آدم ها را بهتر شناختم، متوجه شدم این بی‌نظمی باورنکردنی یکی از چیزهایی بود که درمورد کتابفروشی پِمبروک دوست داشتند. آن‌جا نمی آمدند که فقط کتاب بخرند،پولشان را بریزند توی صندوق، و شرشان را کم کنند. همه جا سرک می کشیدند. به این کارشان میگفتند تورق، اما بیشتر شبیه حفاری یا استخراج معدن بود. تعجب می‌کردم که با بیل به مغازه نمی آیند. با دست خالی دنبال گنج می‌گشتند.

 

چرا کتاب بخوانیم؟

چرا باید کتاب بخوانیم و اهمیت مطالعه و کتاب خواندن در چیست؟ این سوالی است که افراد زیادی از من می‌پرسند و منتظر یک جواب خیلی حکیمانه‌اند چون ناسلامتی من فرد کتاب‌خوانی هستم و باید ادبیات حرف زدنم با سایر افراد تفاوت داشته باشد و جواب‌های حکیمانه‌ای برای همه چیز داشته باشم! اما واقعیت چیز دیگری است: من کتاب نمی‌خوانم که حرف زدنم یا جواب‌هایم با بقیه تفاوت داشته باشد، من کتاب می‌خوانم که زندگی‌ام و دریافتم از زندگی با بقیه تفاوت داشته باشد. روش مطالعه من هم مثل مطالعه کنکور نیست. من نمی‌خواهم همه‌چیز را حفظ کنم و طبق آن حفظیات سنجیده شوم. من می‌خواهم بفهمم و یاد بگیرم، این تفاوت زیادی با خواندن طوطی‌وار حفظ کردن دارد! زمانی که شما مطالعه می‌کنید و دیگران شما را به عنوان فردی کتاب‌خوان می‌شناسند مهم این نیست که شما ادبی و حکیمانه حرف می‌زنید یا نه، مهم این است که شما به نسبت بقیه دریافت بیشتری از زندگی و همه مسایل مربوط به زندگی پیدا می‌کنید. ما اینجاییم که زندگی کنیم. اما چطور می‌توان بهتر زندگی کرد؟ مثل تمام چیزهای دیگر با تمرین! کتاب خوب همان تمرینی است که ما را برای غلبه بر این زندگی غیرقابل پیش‌بینی کار کشته می‌کند! ادبیات همان مربی سختکوشی است که عرق شما را خشک می‌کند و شما را به داخل رینگ می‌فرستد! پس هر زمان دیگری که کسی از شما پرسید چرا کتاب می‌خوانی؟ بگویید چون از بزرگ شدن روحم ابایی ندارم. چون من انسان حریصی هستم و می‌خواهم به جای هزار نفر زندگی کنم.

می‌کند! ادبیات همان مربی سختکوشی است که عرق شما را خشک می‌کند و شما را به داخل رینگ می‌فرستد! پس هر زمان دیگری که کسی از شما پرسید چرا کتاب می‌خوانی؟ بگویید چون از بزرگ شدن روحم ابایی ندارم. چون من انسان حریصی هستم و می‌خواهم به جای هزار نفر زندگی کنم.

گاهی کتاب ها زیر تابلوها چیده شده، اما گاهی همه جا پخش و پلا بودند. وقتی که آدم ها را بهتر شناختم، متوجه شدم این بی‌نظمی باورنکردنی یکی از چیزهایی بود که درمورد کتابفروشی پِمبروک دوست داشتند. آن‌جا نمی آمدند که فقط کتاب بخرند،پولشان را بریزند توی صندوق، و شرشان را کم کنند. همه جا سرک می کشیدند. به این کارشان میگفتند تورق، اما بیشتر شبیه حفاری یا استخراج معدن بود. تعجب می‌کردم که با بیل به مغازه نمی آیند. با دست خالی دنبال گنج می‌گشتند.

من ازدواج نمی کنم معرفی اولین کتاب را به یک داستان مستند و جذاب اختصاص دادیم . البته شاید بتوان گفت که این کتاب یک مجموعه ی داستان کوتاه با زبانی زیبا و جذاب می باشد که به بیان موضوعات مختلف خانوادگی و تاثیرات اجتماعی آن می پردازد. داستان ها و شخصیت های این کتاب زاییده تخیل نویسنده است و از لحاظ زمانی به دوران صدر اسلام باز می گردد ولی انچه که کتاب را متمایز می کند بهره گیری از روایات و احادیثی است که در زمینه ی ازدواج و مسائل مرتبط با آن از رسول اکرم صل الله علیه و آله و دیگر معصومین نقل شده است.

 

احادیثی که با ظرافت و بسیار هنرمندانه در متن داستان ها گنجانده شده است.

 

“من ازدواج نمی‌کنم” 26 داستان دارد. کتاب با اولین خواستگاری بشر آغاز می‌شود؛ جایی که حضرت آدم ابوالبشر، حضرت حوا را از خدا خواستگاری می‌کند. بقیه داستان‌ها هم درباره ازدواج است. «کبری التج» آنطور که در مقدمه کتاب توضیح داده است، ابتدا سراغ کتاب «تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث» رفته و چندین حدیث و روایت را انتخاب کرده است. بعد هم طوری که به اصل آنها خدشه‌ای وارد نشود با محوریت آن حدیث و روایت داستان‌های کوتاهی نوشته است و البته شماره حدیث‌ها را هم که در کتاب اصلی می‌توانید پیدایشان کنید آورده است؛ در برخی داستانها هم از بیش از یک حدیث استفاده شده. داستان‌هایی که به خیلی از موضوعات مبتلابه جوانان امروزی درباره ازدواج می‌پردازد. «جهیزیه»، «ملاک انتخاب همسر»، «اهمیت ازدواج»، «عدم تحمیل همسر به پسر یا دختر از سوی والدین» و مسائلی از این دست اموری هستند که بعید است هر پسر و دختر دم بختی با چند تا از آنها دست به گریبان نباشد. «من ازدواج نمی‌کنم» 110 صفحه دارد که با توجه به صفحه‌بندی دلنواز و دوست داشتنی آن، خواندنش خیلی زمان نمی‌برد. این کتاب برخلاف اسمش فقط به درد آنهایی که نمی‌خواهند ازدواج کنند، نمی‌خورد. بلکه هر جوان دم بختی از خواندنش لذت و از احادیثش منفعت خواهد برد. بنابراین رساندن این کتاب به دست این گروه سنی و حتی کسانی که کم‌کم دارند به ازدواج فکر می‌کنند حتما کار ارزشمندی خواهد بود.

بخشی از کتاب فکر کنم ارزش طلاها سر به پانزده هزار دلار میزد ، سهم من بیشتر از سه برابر پس اندازم بود و وقتی که از زیرزمین نمور بیرون آمدیم و پله ها را بالا رفتیم و وارد نور شدیم دو حس همزمان به من دست داد : شادیِ یافتن چنین ثروتی و یک جور حس تهی بودن ، این که چرا بیشتر خوشحال نیستیم ؟ یا شاید ترس از اینکه خوشحالی ام زورکی یا اشتباه است . فکر کردم شاید انسان قرار نیست هیچوقت حقیقتا شاد باشد . شاید اصلا چنین چیزی در دنیا وجود ندارد .

 

هر انسان به کتابی مبین می ماند در جوهره اش؛ منتظر خوانده شدن. هر کدام از ما در اصل کتابی هستیم که راه می رود و نفس می‌کشد. کافی است جوهره مان را بشناسیم. فاحشه باشی یا باکره؛ افتاده باشی یا عاصی،فرقی نمی کند؛ آرزوی یافتن خدا در قلب همه ی ما، در اعماق وجودمان پنهان است. از لحظه ای که به دنیا می آییم، گوهر عشق را درونمان حمل می کنیم. آن جا می ماند به اتتظارِ کشف شدن. (“ملت عشق” اثرالیف شافاک به انتخاب: امیردهقان)

 

کوک چهارم کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می‌برد. کفاش با نگاهی می‌گوید این کفش سه کوک می‌خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می‌شود سی تومان. مشتری هم قبول می‌کند. پول را می‌دهد و می‌رود تا ساعتی دیگر برگردد و كفشش را تحويل بگيرد. کفاش دست به کار می‌شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام. اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر می‌شود و کفش، کفش‌تر خواهد شد! از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزد. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده. اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. دنیا پر از فرصت‌های کوک چهارم است! ديگر شايد زمان آن رسيده بگويیم: تا چهار نشه بازی نشه! من و تو كفاش‌های دو دلی هستيم كه بايد سر فرصت‌های چهارم بحث كنيم و كوك بزنيم…

 

بلا را ما انتخاب نمی‌‏کنیم. بلا غالباً خودش سرزده می‌‌‌‏آید و ماهیچه‌‏های کرخت و خواب‌‏آلود تاریخ را به تحرک وا‏می‌‏دارد. بلا می‌‏آید تا تاریخ زخم بستر نگیرد. دقیقاً لحظه‏‌ای که همگان در شهری پرپیچ‌‏وخم و خاموش گم‌‏وگور شده‏‌اند و بی‌‏مقصد به دیوارهای بلند روزمرگی می‏‌خورند، فتنه‏‌ای جرقه می‌‏زند و «وقت» و هنگامه‌‏ای تجلی می‌‏کند تا چشم‏‌ها برای لحظاتی مبدأ و مقصد را ببینند و راه را از سر بگیرند. فتنه ترفند خداوند است برای ورق زدن تاریخ، برای زیرورو کردن همه چیز، از ارباب و رعیت، ظالم و مظلوم، گمراه و هدایت‏‌شده، دارا و ندار، غمگین و سرخوش، نگران و امیدوار پس تاریخ خیلی هم تنبل نیست. پدیده‏‌ها سریع‏‌تر از تصور ما رخ می‌‏دهند…» ( “ارتداد” اثر وحید یامین پور به انتخاب: صادق ذجاجی )

 

نویسنده :

مجید قلی بیک
تعداد مطالب : 1

ارسال دیدگاه

آرشیو نشریه

قالب مجله حرف نو @1398

طراحی سایت ف.ا ام البنین (س)
رفتن به بالا