نقد فیلم ” رد خون “
داستان «رد خون» هفت سال پس از ماجراهای فیلم قبلی اتفاق میافتد که در سال ۱۳۶۰ و با کشته شدن موسی خیابانی به پایان رسید. حال هفت سال گذشته و پایان جنگ ایران و عراق نزدیک است. فیلم قصد دارد در خلال یک داستان ملودراماتیک وقایع و حوادث عملیات مرصاد و برخی اتفاقات موجود در قرارگاه اشرف را به تصویر بکشد. در اولین برخورد با فیلم تعادل نسبی دوربین مهدویان نسبت به کارهای پیشین او به چشم می آید که موجب به تصویر درآمدن قاب هایی زیبا از دهه شصت است. دیگر خبری از قاب های دزدکی و پشت شیشه نیست و بیشتر با نماها و قاب های سینمایی طرف هستیم. دوربین مهدویان ترکیبی از یک سینمای مستند و داستانی است که سعی کرده در این اثر از فرم گزارشی فاصله گرفته و به بار دراماتیک داستان توجه بیشتری نشان دهد. فیلم از منظر فنی یکی از شایسته ترین آثار سینمای ایران محسوب می شود که توانسته طراحی صحنه میدانی خوبی داشته باشد و در اجرا نیز به بهترین شکل ممکن عمل کند. دوربین مهدویان در این فیلم بر خلاف فیلم قبلی که فقط میان بچه های سپاه حضور داشت بین منافقین در پادگان اشرف رفته و از منظر آنها برخی وقایع و شرایط پادگان و عملیات فروغ جاویدان را روایت می کند و اتفاقا همینجا سرآغاز نقدهای جدی اهالی سینما و فرهنگ و تاریخ است. حقیقتا مهدویان نتوانسته تکلیف خود را با جریان سمپاد غافل منافقین در فیلم روشن کند؛ در برخی از صحنه های فیلم دوربین از نگاه منافقین شاهد مناظر حساس و دراماتیک است و ناخوداگاه مخاطب با این گروهک سفاک ارتباط برقرار کرده و متاسفانه برخی از اعمال سفاکانه آنها توجیه می شود. قسمتی از فیلم به صحنه هایی از عملیات غرورآفرین و پیچیده مرصاد اختصاص دارد که فیلم اصلا نتوانسته از عهده نمایش درست آن برآید.اساسا سناریو فیلم با ایرادات فراوانی همراه است، از درام نصف و نیمه ای که نمی تواند کشش لازم را برای مخاطب ایجاد کند تا برخوردهای غیرمنطقی کاراکترها با وقایع که ناشی از عدم شخصیت پردازی درست است و تصویر کاریکاتورمآبانه ای که از یک سازمان تروریستی بی رحم نشان می دهد و خرده داستان هایی که به هیچ وجه کارکرد نداند و درست پرورش نمی یابند.از بازی فاخر جواد عزتی و هادی حجازی فر در این فیلم نمی توان گذشت و باید یادآور شویم که انتخاب بهنوش طباطبایی و هستی مهدوی در نقش سمپادهای زن سازمان ناشیانه بوده و به سناریو برای تیپ نشدن این دو کاراکتر کمک کرده است. شک و تردیدی که در طول فیلم با مهدویان همراه است در پایان بندی به اوج خود می رسد، شخصیت پردازی ضعیف در طول فیلم باعث شده تا هر تصمیمی از جانب کاراکترها در فینال برای بیننده غیرقابل باور باشد، و نکته ناامید کننده اینجاست که شما بعنوان بیننده در فینال با سمپاد پشیمان نشده سازمان همراهی میکنید و نه با نیروهای خودی.
با تمام این تفاسیر به نظر نگارنده، مهدویان در تولید یک درام داستانی یک گام رو به جلو برداشته و نوید یک فیلمساز دغدغه مند و کاربلد را به سینمای خسته ایران می دهد. از طرفی دیگر ساخت آثاری اینچنین اتفاق خوش یُمنی برای سینمای ایران محسوب می شود چراکه نسل جوان امروز اطلاع چندانی از تاریخ پر ماجرای دهه شصت نداشته و اینگونه آثار کمک شایانی به درک موضوعات تاریخی خواهد کرد. البته برخی از دوستان پا را از نگاه نقادانه فراتر گذاشته و در نگاشته هایشان تیر خلاص را به مهدویان زده اند؛ یادمان نرفته در دوره ای که جریان ایدئولوژیک روشنفکری موجود در سینما با تفکرات غرب زده اتوپیای خود را آمریکا و کشورهای اروپایی قرار داده و تمام توان خود را برای القای آن به کار گرفته بود، در جشنواره های خارجی حضور می یافت و با فحاشی به شهدای کشورش به مام وطن ادای دین می کرد؛ دم از آزادی و برابری می زد ولی هر نظر مخالف را سرکوب میکرد تا جایی که حتی هنرپیشه فیلم های انقلابی را بایکوت می کند و صندلی از از پایش می کشد. همان ایدئولوژی ای که بعد از این همه دشمنی صریح و روشن، ترور دانشمندان و نخبگان جوان ما در خیابان، هیچ واکنشی نشان نمی دهد و نمی خواهد واقعیت در سینمای ما بروز و ظهور پیدا کند و بالعکس تلاش می کند تصویری که غرب می خواهد از ایران ارائه دهد، در فیلم هایشان منعکس شود؛ در همان دوره است که مهدویان برخلاف جریان کثیف و سیاه سینمای ایران طی طریق می کند و از روی دغدغه فیلم های فاخر “ایستاده در غبار” و “ماجرای نیمروز” را به سینمای ایران هدیه می دهد.
از دوستان مکتبی خود گله مندیم که چگونه چوب نقدشان را با بی انصافی بر سر کارگردان که نه بر سر فیلم می کوبند، حال آنکه ما نیز معتقدیم فیلم چه از نظر فرم و چه از نظر محتوا قابل نقد است ولی این فیلم است که نقد می شود و نه کارگردان و نقد محتوایی به دلیل اشکالات فرمی به ردخون وارد است و نه مهدویان.